و همینطور آریا و کاتلین

ساخت وبلاگ
دیروز رفتیم دریای بالتیک. اولین بارم بود. چهار کیلومتر با پاهای برهنه راه رفتیم و آخرش به گریه خیلی نزدیک بودم. شبش Encanto دیدیم و از چیزی که یادم بود، قشنگ‌تر بود حتی. از سفر کردن با دیگران می‌ترسیدم، ولی در عین این که ارتباط عمیقی نداشتیم، واقعا سفر خوشایندی بود. هنوز نمی‌تونم صداقت و مهربونی رو با هم handle کنم البته. مامان و بابام رفته بودند توس و از خودشون عکس گرفته بودند. روند پیر شدنشون رو، به‌خصوص بابام، به وضوح می‌بینم و قلبم می‌شکنه. نمی‌دونم آیا اون‌ها هم در دردند از دوری من، یا سرشون با زندگی گرمه. این که بگم احساس تنهایی می‌کنم، بیان دقیقی از وضعیت نیست. به طرز عجیبی واقعا تنها هستم. نه این که قدر دوستی رو ندونم، ولی دوستی فقط گذر از زندگی دیگرانه. نمی‌ترسم اصلا. فکر می‌کنم در این سن با تنهایی راحتم. ولی اگه تنها نبودم، خوشحال‌تر می‌بودم.  فکر می‌کنم نگرش خوبی به زندگی دارم الان. تلاش می‌کنم به عادی بودن زندگی خرده نگیرم و دنبال هیجان self-destruction نباشم. برای چیزهای کوچک و بزرگ صبور و محتاط باشم.  حس می‌کنم توی مسیر خودمم. فکر می‌کنم توی یک قسمت آروم و بلند و بی‌اتفاقش. تلاش می‌کنم توی مقیاس چندساله به زندگی نگاه کنم. آروم‌آروم پایه‌های زندگی رو بسازم و برم جلو. در ارتباط با آدم‌ها هم محتاطم. خیلی خلاف طبیعتمه، ولی فکر این که هیچ حرکتی درباره‌ی انسان‌ها برگشت‌پذیر نیست، به کنترل کردن رفتارهام کمک می‌کنه.   تلاش می‌کنم خوب باشم، ولی دلم تنگه، آزمایش‌هام سخت‌اند، و فکر نمی‌کنم با کسی واقعا حرف بزنم. احتمالا ولی خوبی بزرگسالی همینه که به طرز عجیبی قوی‌ای. نوشتن و دویدن هم همیشه کمک می‌کنه. بی‌میل نیستم برای دیدن یک نما و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:46

فواد وقتی پیشمه، دو دقیقه نمی‌تونه ساکت بمونه. تا یک ثانیه سکوت می‌شه، می‌پرسه "خب دیگه چه خبر؟". بهش می‌گم بذار راجع به موضوعات واقعی حرف بزنیم و چرت‌وپرت نگیم، ولی نمی‌ذاره که. پیش خودم فکر می‌کنم، و می‌بینم منم چیزی برای گفتن ندارم. هرچی برای گفتن هست، ته ته دلم می‌گذره. همراه کلی غم. هیچیش برای یک گفت‌و‌گوی دوستانه توی یک روز آفتابی بهاری مناسب نیست.  امروز وسط جنگل داشتیم راه می‌رفتیم و قاصدک دیدیم. من می‌گفتم فوت کردن قاصدک برای رسوندن پیامه، اون می‌گفت برای آرزو کردن. قرار شد آرزو کنیم یا پیام برسونیم. فکر کردم که پیامی برای رسوندن نیست. آرزو کردم که توی زندگی‌م باشه. امروز انوجا از سر دلتنگی گریه می‌کرد. گفتم که درکش می‌کنم. که وقتی کسی رو واقعا، به‌خاطر خودش، دوست داشته باشی، غمش هیچ‌وقت نمی‌ره. این موضوع واقعا می‌ترسونتم. که هرچقدر نادر، یک جا ممکنه قلبت گیر کنه، و وقتی گیر کنه، گیر کرده.  حتی romanticiseاش نمی‌کنم خیلی. با خودم فکر می‌کنم که من یک نفر رو پیدا کنم که باهاش بودن نصف این مقدار هم خوش بگذره، من راضی‌ام. این‌قدر دوست داشتن این شکلی درد داره که به محض این که فرصتش رو پیدا کردم، پرتش می‌کنم از پنجره بیرون. در نهایت هم البته فکر نمی‌کنم دنیا و زندگی به آدم‌ها محدودشدنی‌اند.  و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 2 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:46

به بهانه‌ی آروم و بی‌حاشیه بودن زندگی، نوشتن رو عقب میندازم و فکرها توی ذهنم می‌مونند و فراموششون می‌کنم. می‌دونی، خوب می‌شه اگه با کسی از فیلد خودم توی رابطه باشم. این‌قدر دوست دارم برای یک نفر تعریف کنم که دارم توی آزمایشگاه چی کار می‌کنم. این‌قدر دوست دارم کسی دقیقا پیشرفتم رو بفهمه. وقتی تزم رو تموم کردم حتی عمیقا ناراحت بودم بابت این. که دوست داشتم کسی باشه که باهاش جشن بگیرم. توی ذهنم دوست‌ها هنوز غریبه‌اند کمی. احساس ضعف می‌کنم بابت این نیاز به انسان‌ها. چند شب پیش این‌جا بود و داشتیم با هم نقاشی‌های رنسانس رو نگاه می‌کردیم و داستان پشتشون رو می‌گفت. هی تلاش کردم جلوی خودم رو بگیرم و درنهایت باز هم سرم رو روی شونه‌اش گذاشتم. نه این که قسم خورده باشم در تنهایی بمیرم، ولی دوست ندارم این میل درونی کورم کنه. که به‌زور خودم رو وارد زندگی کسی کنم و درنهایت هم به این نتیجه برسم که باید برم. نمی‌دونم؛ موفقیت نسبی‌ای دارم در کنترل کردنش. قبلا اگه بود احتمالا اهمیتی نمی‌دادم که چی می‌شه. به توانایی خودم برای move on کردن از آدم‌ها مغرور بودم. الانم فکر می‌کنم گذر می‌کنم، ولی مسیر زندگی‌م نباید اون‌قدر برام بی‌ارزش باشه که همین‌طوری سر هیچی منحرفش کنم. دوست دارم هوا گرم باشه، من خسته نباشم، و یکی بغلم کنه یکم. و همینطور آریا و کاتلین...
ما را در سایت و همینطور آریا و کاتلین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0bluefairy1 بازدید : 15 تاريخ : سه شنبه 11 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:09